![]() |
نمی دانستم آیا زنده به گور خواهم شد ؟ اما همیشه پیش از اتفاق می لرزیدم پیش از هر حادثه ، پیش از دفن شدن ، نگاهم بر گوشه ای دو خته شده بود و مادرم ، آه ...اشکهایش را که صورت معصوم و زیبایش را خیس کرده بود ، پاک می کرد . امروز صبح ، آیا کسی مرا صدا نزد ؟ کسی تکانم را نداد ؟ و فکر نکرد که مرده ام ؟ و نرفت؟ همان نبود که روبروی من ایستاده بود ، با چشمهای خیس ؟ آیا گریسته بود؟ رو به تپه ها ، که گونه هایش طعم گچ می داد . آیا جایی میان قلبش گوری بود که تا دید مرا پر شد و بالا رفت ؟ که بود او ؟ جوانی مادرم؟بعداز هشت هزار و پانصد و شصت و هفت روز نگران هنوز پیش از لرزش دوباره به من خیره شده و این بار دستهای من اشکهایش را از گونه سترد . فدای نام « مادر» نظرات شما عزیزان: |
|
[ طراحی : قالب سبز ] [ Weblog Themes By : GreenSkin ] |